حماسه نگار

دفاع همچنان باقی است

حماسه نگار

دفاع همچنان باقی است

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرزند شهید مدافع حرم» ثبت شده است

رئیس ستاد کنگره ۸ هزار شهید گیلان:
کاراته‌کای بسیجی مدال خود را به فرزند شهید مدافع حرم تقدیم کرد

رئیس ستاد کنگره ملی ۸ هزار شهید گیلان گفت: قهرمان نوجوان بسیجی، مدال طلای خود را به فرزند نخستین شهید مدافع حرم گیلان اهدا کرد.


سرهنگ پاسدار ابراهیم جوادی در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در رشت، اظهار داشت: مهدی داوودی، کاراته‌کای نوجوان بسیجی مدال طلای خود را به علی علیزاده، فرزند نخستین شهید مدافع حرم گیلان اهدا کرد.

وی افزود: این قهرمان نوجوان گیلانی به پاس قدردانی از مقام شامخ شهدای مدافع حرم، مدال طلای خود را که به سختی در مسابقات بین المللی چهار جانبه آذربایجان کسب کرده بود به پسر نوجوان شهید علیزاده تقدیم کرد.

رئیس ستاد کنگره 8 هزار شهید گیلان این اقدام تحسین برانگیز کاراته‌کای نوجوان را در امتداد ایثار و تقویت روحیه ازخودگذشتگی دانست و افزود: توجه قشر ورزشکار به‌ویژه نسل نوجوان به ارزش‌های معنوی و آرمان‌های شهیدان در جامعه امروز در راستای ترویج فرهنگ ایثار بوده و قابل ستایش است.

جوادی، یاد و نام شهیدان اسلام به‌ویژه شهدای مدافع حرم را گرامی داشت و گفت: پاسدار شهید امیررضا علیزاده، نخستین شهید گیلانی مدافع حرم 10 اردیبهشت ماه 1392 در سوریه به شهادت رسید و از این شهید بزرگوار 2 فرزند به نام‌‌های مطهره متولد 1380 و علی متولد 1386 به یادگار مانده است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم؛ مهدی داوودی، ورزشکار نوجوان بسیجی دی ماه سال گذشته در مسابقات بین المللی کاراته چهار جانبه آزاد آذربایجان در شهر باکو در وزن منهای 35 کیلوگرم و رده سنی نونهالان (9 و 10 سال) موفق به کسب مدال طلا شده بود.

انتهای پیام/

  • حماسه نگار ...

دلنوشته دختر شهید گیلانی مدافع حرم
بابا حسین، نگاه کن، زهرای تو چادر سرش گذاشته است/ هر شب برای ظهور یوسف زهرا(س) دعا می‌کنم

خورشید در نگاه تو می‌شکفت وقتی که چادر نماز کودکی بر سرم می‌نشست و با تو هم‌گام می‌شدم، بابا حسین، نگاه کن زهرای تو چادر سرش گذاشته است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از رشت، زهرا عطری، دختر پاسدار شهید محمدحسین عطری، دومین شهید گیلانی مدافع حرم در اجلاسیه پایانی کنگره ملی 8هزار شهید گیلان که امروز در رشت برگزار شد، دلنوشته‌ای خطاب به پدر شهیدش خواند که متن آن به این شرح است:

بسم رب الشهداء و الصدیقین. اردیبهشت دوباره آمده است، ماه قشنگ شکوفه باران درخت‌ها، اردیبهشت برای من ماه که نه فصل خاطره‌هاست، حکایت آخرین دیدار، اردیبهشت بود که رفتی و رفتنت غربت غریب مرا تا همیشه زنده کرد.

اردیبهشت همیشه قشنگ است، ماهی که درخت‌ها چادر شکوفه بر سر می‌کشند. بابا حسین، نگاه کن. زهرای تو هم چادر سرش گذاشته است. یادم نمی‌رود خورشید در نگاه تو می‌شکفت وقتی که چادر نماز کودکی بر سرم می‌نشست و با تو همگام می‌شدم، چادرم سرشار بود از شکوفه و چشم‌های تو ستاره باران مهربانی.

یادت که هست ماه و ستاره‌ها را به من نشان دادی وقتی در سایه سار آسمان شب می‌ایستادیم. بابا، ببین نشسته‌ام زیر نور ماه و گوشواره‌ای که قبل از رفتنت خریدی، به گوشم هست مثل همه حرف‌های قشنگی که از یاد نمی‌برم.

حالا دلتنگ همه حرف‌های گفته و ناگفته تو هستم. دلم برایت که تنگ می‌شود به خودم در قاب آینه نگاه می‌کنم، لابد خبر داری که چشم‌های تو انگار توی صورتم جا مانده است، نگاه کن، ببین، شبیه تو هستم، مگر نه عزیز من؟

اینجا هر روز من هستم و درس و مدرسه. هر روز صدای زنگ آخر که بلند می‌شود نگاه من باز هم پی حضور تو می‌دود. اصلا نمی‌دانم چرا باور نمی‌کنم تو دیگر هیچ وقت پشت در مدرسه آمدنم را انتظار نمی‌کشی. من دلتنگ تو، شب‌ها چشم انتظار آمدنت به خواب‌هایم هستم.

روزهای بسیار از آن اردیبهشت که رفتی گذشته و من خسته هستم از حساب و کتاب زمان نبودنت. گفتم کتاب، حتما یادت هست من و تو  و مادر، با هم کتاب می‌خواندیم.

"پایی که جا ماند" روایت قشنگی بود. ما شکوه عشق به وطن را ورق ورق با هم در یک کتاب به تماشا نشستیم و بعد وقتی پیکرت از فراسوی مرزها آمد، دیدیم جای هر دو پای تو خالی بود.

من مفهوم عشق به اسلام و وطن را از تو آموختم، من بی قراری‌ات از به خاک و خون کشیده شدن انسان‌های بی‌گناه را می‌فهمم اما نگاهت را هم از یاد نمی‌برم. آن زمان که پرسیدی: دخترم، وقتی که پیر شدم و آمدم خانه‌ات مهمانی، برای بابا غذا چه خواهی پخت؟ بابا، تو چقدر زود رفتی؟ من هنوز بزرگ نشده بودم تا برایت سفره پهن کنم و غذایی که قولش را داده بودم، مهیا کنم.

بابا حسین، ببین، دوباره اردیبهشت آمده است. اردیبهشت، ماه قشنگی است برای مرور خاطره‌ها. یک وقت‌هایی نگاه می‌کنم به محمدمهدی، نمی‌دانم الان تو را به یاد دارد یا نه؟ برادر کوچکم، افطارهای حیاط جمکران و شام‌های روی پشت بام خانه قم یادش نیست، من اما زیارت حضرت معصومه (س)، کوه خضر، داستان‌های بچه‌های کربلا و حضرت زینب‌(س)، همه را یادم هست، لبخندهای تو، سینما، دستبند، عروسک، پارک و لطف با تو بودن تا همیشه بر دل من نقش بسته است.

می‌دانم نباید این حرف‌ها را بزنم، عقل من می‌رسد محمدمهدی قلب کوچکی دارد، امروز من همه خاطراتم را می‌نویسم او بزرگ می‌شود و خود می‌خواند.

بابا حسین، می‌دانم که خبر داری کاغذهای سفید و مدادهای رنگی همیشه با من است، تو را می‌کشم توی بهشت نشسته‌ای زیر سایه درخت‌های بلند و گوش سپرده‌ای به زمزمه رود و آواز پرنده‌ها.

کاش بابا آنجا که هستی سؤال‌های مرا هم می‌شنیدی. من نمی‌دانم اختلاس، رانت، رشوه، زمین خواری و تهاجم فرهنگی معنی‌اش چیست؟ اما وقتی که حرفشان به میان می‌آید مادرم غصه اش می‌گیرد.

بابا حسین، من هر شب برای ظهور دعا می‌کنم برای آمدن یوسف زهرا(س).

به گزارش خبرگزاری تسنیم، پاسدار شهید محمدحسین عطری، دومین شهید گیلانی مدافع حرم 14خرداد 1392 در شب شهادت باب الحوائج، حضرت امام موسی کاظم(ع) در سوریه در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سن 37 سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در سلیمان داراب رشت در جوار مزار روحانی شهید میرزاکوچک خان به خاک سپرده شد.

از شهید عطری دو فرزند به نام‌های زهرا و محمدمهدی به یادگار مانده است.

انتهای پیام/

  • حماسه نگار ...

در اجلاسیه فرهنگیان کنگره ملی ۸ هزار شهید گیلان مطرح شد
دلنوشته فرزند شهید گیلانی مدافع حرم/ما تا آخر ایستاده‌ایم بابای مهربانم

فرزند شهید گیلانی مدافع حرم گفت: پدرم نعمت اصالت، شجاعت، مردانگی و ایمان را در خونم تزریق نمود، نعمت‌هایی که هرگز فروشی نیست و حتی پدران به ظاهر ثروتمند هم نمی‌توانند در هیچ معامله‌ای آن را خرید و فروش کنند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از رشت، مطهره علیزاده فرزند شهید امیررضا علیزاده نخستین شهید گیلانی مدافع حرم، در اجلاسیه فرهنگیان کنگره ملی 8 هزار شهید گیلان که در رشت برگزار شد دلنوشته‌ای خطاب به پدر شهیدش خواند که متن آن به این شرح است:

دلم بهانه‌ات را گرفته بابا جان. به من گفتند که حرف‌های ناگفته ام را در این جمع بگویم اما از کجا شروع کنم؟ بابای من، حرف دلم را برایت می‌گویم ولی آیا می‌شود یک دنیا حرف را در یک ورق کوچک جای داد؟

حرف‌های ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم، از دلتنگی‌هایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روزهای با تو بودن، از خودم و از بزرگ شدن برادر و از صلابت و شجاعت مادر و از قاب عکس پر از خاطرات روی دیوار.

بابای من، خیالت راحت. همه هوایم را دارند اما دلم هوای تو را دارد.

آن روز که تو رفتی من سن و سالی نداشتم اما با تو مردانه عهد بستم که چنان باشم که تو می‌خواستی، یادگار شهید الهی و مایه افتخار تو باشم؛ سخت است ولی با تو می‌توانم.

پدر جان، آیا می‌شنوی چه می‌گویم؟ دوست داشتم در کنارم باشی تا سر بر زانوانت بگذارم و درد دل‌هایم را برایت بگویم.

روزی که نوشتیم بابا، سخت‌ترین روز زندگی من و برادرم بود. باید با دستان کوچکمان کلمه بابا را مشق می‌کردیم. بابا آب داد برایم معنایی نداشت، شاید همه فرزندان شهدا سخت‌ترین روز زندگیشان همان روزی بود که "بابا" را مشق کردند.

شاید در نگاه اول به سایر دخترانی که سایه پدر بالای سرشان است و هر چه می‌خواهند برایشان مهیا می‌شود و کمبودی ندارند، حسرت بخورم که چرا پدرم نیست ولی عمیق که فکر می‌کنم می‌بینم آنچه پدرم به من داده، هیچ پدری به دخترش نداده است.

پدرم نعمت اصالت، شجاعت، مردانگی و ایمان را در خونم تزریق نمود، نعمت‌هایی که هرگز فروشی نیست و حتی پدران به ظاهر ثروتمند هم نمی‌توانند در هیچ معامله‌ای آن را خرید و فروش کنند.

سلام، سلام بر پدری که مدت‌هاست او را ندیده‌ام و سلام بر پدری که مدت‌هاست در رویاهایم با او نجوا می‌کنم، از کودکی با او حرف می‌زنم، می‌خندم، بازی می‌کنم اما پدر دلم برای بودنت تنگ است.

می‌خواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه "بابا" بگویم.

من فرزند اسطوره پروازم. پدرم، وقتی رفتی دلم گرفت، با تو دلم چه آرامش غریبی داشت؟ بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟

راستی پدر، برای زیارت تو به جبهه آمدم، می‌دانی؟ به چادر شهید قلی‌پور، همان جایی که در دفتر خاطراتت نوشتی: به اروند و فکه و شلمچه و طلائیه چشمه اشکم خشکیدنی نیست. آنجا صاحبخانه عشق است و دیگر حساب و کتاب قطره‌های اشکم را ندارم، اشک‌های من فرود می‌آید و قدم می‌زنم به جایی که شهدا قدم می‌زدند.

آری، تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی چرا که روح بلند و ملکوتی تو نمی‌توانست در این دنیای خاکی بماند؛ خوشا به حالت ای سردار که به خیل یاران حسین(ع) پیوستی و از علائق دنیا گذشتی و کربلایی شدی، خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس نماید.

نگاهت، نگاه عشق و فداکاری است. پدرم، تو که در خلوت شب به سکوت پر از درد من گوش می‌دهی و در اعماق قلبم و در کوچه پس کوچه‌های وجودم قدم می‌گذاری و احساسم را درک می‌کنی، امروز بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ شده است.

پدر جان، همان روزی که دستان گرم و مهربانت را بر سرم کشیدی و با بوسه‌هایت به تمام وجودم طراوت بخشیدی، نمی‌دانستم که آخرین دیدار من و توست. آن روز بودنت را با تمام وجودم احساس می‌کردم اما با دور شدن از تو گویی تمام دنیا رفت.

حال که درست فکر می‌کنم بیشتر از هر زمانی به رفتنت افتخار می‌کنم چون تو شهیدی، تو رفتی تا ایران عزیزمان مقتدرانه بماند.

امروز که در آستانه برگزاری کنگره 8 هزار شهید استان گیلان هستیم، همه آمده‌اند. امروز جانبازان، ایثارگران و همه خانواده شهدا آماده‌ایم که بگوییم: ما تا آخر ایستاده‌ایم بابای مهربانم.

لبیک یا خامنه‌ای. ان شاءالله.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، پاسدار شهید امیررضا علیزاده، اولین شهید گیلانی مدافع حرم 10اردیبهشت ماه 1392 در سوریه به درجه رفیع شهادت رسید.

از شهید علیزاده 2فرزند دختر و پسر به نام‌های مطهره متولد 1380 و علی متولد 1386 به یادگار مانده است.

مراسم بزرگداشت سومین سالگرد شهادت این شهید والامقام، پنج شنبه(9 اردیبهشت ماه) در مسجد امام رضا(ع) گلزار شهدای رودسر برگزار شد.

  • حماسه نگار ...